سلام
من می خواستم یه چیزی بهت بگم
چون قراره ما بریم مسافرت فکر کردم که شاید نتونم دو سه روز باهات صحبت کنم.برای همین گفتم اینطوری حرفامو بهت بگم . هرچند می دونم اینطوری فایده نداره ولی خوب چه می شه کرد دیگه....
قضیه از اینجا شروع می شه...
الان تقریباً حدود 4 ماه است که من یه جور درگیری ذهنی درونم به وجود اومده . از بین همه ی رفیقام من فقط یه دونه دوست دارم که می تونستم باهاش راحت صحبت کنم . برای همین مشکلمو باهاش در میان گذاشتم . می دونی مشکلم چی بود؟ این بود که دیگه نمی تونستم روی یه خط حرکت کنم . دیگه نمی دونستم چه راهی رو باید بروم.دیگه نمی تونستم راهمو انتخاب کنم . راستش بعضی موقه ها این فکر رو می کردم که من یه مسلمونم پس باید به تمام احکام عمل کنم . روزه بگیرم ، نماز بخونم ، دعا کنم ، غیبت نکنم ، هوس رانی نکنم ، دنبال دختر مردم راه نیفتم ، به کسی دروغ نگم و خیلی کارای دیگه ... . تا چند وقت این کارا رو انجام می دادم و بهشون عمل می کردم ولی تا دوباره یه اتفاقی می افتاد دوباره می ریختم به هم . تا یکی ار رفیقام یه چیزی بهم میگفت ، تا یه صحنه ای رو میدیدم ، تا یه فکری می کردم دوباره خیلی چیزا رو فراموش می کردم . مثلا وقتی یکی ار رفیقام میومد بهم می گفت " برو بچه مثبت این کارا دیگه چیه اینا کارا ماله آخونداست این کارا خریته . برو حال کن . توی این مدت جوونی برو کیف کن . اینقدر مثبت بازی در نیار مردم بهت می خندن " وخیلی چیزای دیگه . وقتی اینا رو بهم می گفتم یا وقتی که چند تا دختر رو می دیدم یا وقتی چشم به جایی می افتاد دوباره تحریک می شدم که دست از مسلمونی بردارم . دوباره همین وضع ادامه داشت تا موقعی که می رفتم بهشت شهدا سر قبر بابا بزرگم . آخه اون شهید شده . خلاصه وقتی می رفتم اونجا اصلا یه حس دیگه ای بهم دست می داد و دوباره می ریختم بهم حتی یه دفعه به خاطر اینکه برام درس عبرتی بشه خودم تنهایی ساعت 9 شب رفتم اونجا . همه جا تاریک بود هیچ کس اونجا نبود وقتی چشم آدم به این همه قبر می افتاد یه حال دیگه ای بهش دست می داد خلاصه بازم دیدم فایده نداره رفتم جلو تر اونقدر رفتم تا رسیدم به آخرش که خیلی از شهر دور بود و هیچ کس اونجا نبود و همش قبر بود و تابوت و حتی چند تا قبر کنده شده هم اونجا بود . دیگه زیاد نتونستم بمونم چون اگه می موندم حتما قلبم می ایستاد. خلا صه برگشتم بعد از این قضیه تا فکرم به سمت کارهای خلافی کشیده می شد یاد این قضیه می افتادم و بی خیال اون کار می شدم . این وضع خوبی بود ولی تا 1 ماه بیشتر دووم نیورد . تا اینکه یکی از دخترا که در اصل دختر دوست پدرم بود و از اینترنت استفاده می کرد یه سوال ازم پرسید " گفت دوست داری ما باهم دوست باشیم" منم بهش گفتم " آره چون من دوست ندارم با کسی قهر باشم پس با همه دوست می شم " راستش نمی دونستم اون می خواست چه کار کنه . تا اینکه یه روز داشتیم با هم چت می کردیم اون آدرس یه سایت سکس رو برام فرستاد من بهش گفتم منظورت از این کار چیه؟ با کمال پر رویی گفت :" اینو فرستادم که آغاز کارمون باشه" من زیاد اعتنایی نکردم . تا اینکه یه روز تلفن زد خونمون بهم گفت من تنهام می تونی بیایی خونمون یه مشکلی برای کامپیوترم پیش اومده منم رفتم تا ببینم چه شه؟ وقتی رفتم اونجا گفت کامپیوترمو روشن کن منم براش روشن کردم و گفتم مشکلش چیه گفت : " هیچی فقط می خواستم بیایی اینجا کامپیوترمو روشن کنی" منم بهش گفتم از این کارت خوشم نیومد . بعد وقتی که خواستم برگردم خونمون دستمو گرفت گفت بشین باهات کار دارم. وقتی من نشستم چادرشو در آورد ،من اعتنایی نکردم ولی تا دیدم داره پیرهنشو از تنش در میاره از جام بلند شدم و اومدم هر چی خواهش کرد بر نگشتم . راستش نمی دونم چه طور شد که اومدم چون می دونم هر کس دیگه جای من بود حتما می رفت جلو و .... . ولی به هر صورت من نجات پیدا کردم . اینطوری بود که یه روز بچه ی خوبی بودم و یه روز سکسی می شدم . هیچ کس نبود که منو راهنمایی کنه راستش زیاد هم نمی تونستم با پدرم در این رابطه صحبت کنم . چون پدر و ماردم خیلی مذهبی هستن . منم فقط رفیقای خودمو داشتم که اونا هم همسن من بودن و نمی تونستن منو راهنمایی کنن .
خلاصه خیلی این چند مدت عذاب کشیدم تااینکه یه روز اومدم توی اینترنت ببینم چه خبره . بنابه تصادف اومدم توی یه روم که شما اونجا مشغول درگیری بودید . راستش منم چون خیلی دلم از دست دخترا پر بود شروع کردم به صحبت کردن ... ((البته ببخشید این حرفا رو می زنم)) بعدش سعی کردم که شما رو اد کنم و همه ی عقده هامو رو سر شما خالی کنم... . اون گذشت تا اینکه اونشب وقتی که شروع کردید به صحبت کردن با من اصلا مثل اینکه دنیا روی سرم خراب شد چون اصلا فکر نمی کردم شما از مذهب چیزی سرتون بشه . خلاصه وقتی با من صحبت می کردید من اشک تو چشمام جمع شد هر چی سعی کردم خودمو کنترل کنم نشد تا اینکه گریم گرفت ولی آروم گریه می کردم تا نکنه کسی صدامو بشنوه آخه همه خواب بودن.
وقتی دیدم منو راهنمایی می کنید راستش یه جوره دیگه شدم و اون موقع بود که خیلی چیزهای ندونسته رو فهمیدم . از بس گریه می کردم و بغض گلومو گرفته بود نمی تونستم زیاد توجه کنم به حرف های شما برای همین تصمیم گرفتم حرفهای شما رو ضبظ کنم و بعداً گوش کنم . حتی صبح وقتی رفتم دبیرستان ، همش به فکر حرف های شما بودم اصلا نفهمیدم چی شد و چه جوری گذشت . تنها شانسی که آوردم این بود که امتحانمون برگزار نشد وگرنه به جای جواب سوالات حرف های شما رو می نوشتم . خلا صه وقتی اومدم خونه ساعت 2 بود . سریع رفتم سراغ کامپیوترم و شروع کردم به گوش کردن حرف های شما . یه دفعه گوش کردم دیدم فایده نداره دو دفعه گوش کردم دیدم بازم فایده نداره سه دفعه ، چهار دفعه ، پنج دفعه ، شش ، هفت ، هشت ، نه ،.... تا اینکه وقتی برای بار پانزدهم گوش کردم یادم اومد که ساعت 6 غروب شد و من هنوز نهار نخوردم . دیگه اشتها نداشتم اومدم خوابیدم . خداییش شما خیلی زیبا راهنمایی می کردید البته نمی دونم قصد شما چی بود شاید شما فقط می خواستید با من صحبت کنید ولی همه ی حرف های شما برای من راهنمایی بود.
خدا رو شکر کرم که یه دوست خوب گیرم اومد که بتونه کمکم کنه . البته من شما رو به عنوان یه خواهر قبول داشتم . .... گذشت تا امشب که وقتی بهتون گفتم حرفاتونو ضبط کردم . وقتی شما از دستم ناراحت شدی انگار که زندگیمو ازم گرفتن . یه لحظه پیش خودم تجسم کرم که اگه شما از من جدا بشید من دوباره همه چیزمواز دست می دم .
راستش دو دستی زدم توی سر خودم که این کار رو کردم و باعث ناراحتی شما شدم . چون می دونم دیگه هیچ موقه همه چیز رو به من نمی گید ، دیگه هیچ موقع با من رو راست نیستید ، دیگه هیچ موقع مثل یه دوست و یه خواهر با من صحبت نمی کنید ، دیگه هیچ موقع اون فکری رو که درباره من می کردید نخواهید داشت ، دیگه منو به عنوان یه آدم سالم قبول ندارید ، دیگه از این به بعد فکر می کنید من خیلی آدم بی خودی هستم ، فکر می کنید شما رو به بازی گرفتم ، فکر می کنید که خیلی پستم که اجازه نگرفتم ، فکر می کنیدمن قصد سوء استفاده دارم ، فکر می کنید من از اون دسته آدمای عوضی هستم ، فکر می کنید.... . ولی باور کن که من اینطور نیستم باور کن که من شما رو به عنوان یه خواهر قبول دارم . حالا حساب کن وقتی یه خواهر نسبت به برادرش بی اعتماد بشه ، چی به سر اون برادر می آد . تو خودت برادر داری و حرفمو می فهمی پس نزار من دوباره در گیر اون مسائل بیهوده بشم.
راتش به خاطر اون کارم اصلا خودم هم از خودم متنفر شدم حتی تو هم اگه منو ببخشی من نمی تونم خودمو ببخشم . حالا تو بگو چه کار کنم ؟؟
من عاجزانه خواهش می کنم که منو تنها نزار یا نسبت به من بی اعتماد نشو هر چند می دونم حق داری... ولی خودت دیگه باید وضع منو درک کنی. ما (به وقت ایران) دوشنبه می خواهیم بریم مسافرت سمت جنوب کشور . من خیلی سعی کردم که نرم تا پیش شما باشم ولی نشد هر کاری کردم نشد و مجبورم برم . مطمئن باش این دو سه روز برای من عذابه . ولی مجبورم ....
باور کن تمام حرفام راسته . من تا حالا با هیچ کس اینطوری صحبت نکردم . ولی نمی دونم چرا دوست دارم همه ی حرفای دلمو برات بگم .
حالا هر طور که راحتی.... می تونی دیگه با من حرف نزنی و دوباره منو بفرستی به همون جایی که بودم و ... یا می تونی باهام صحبت کنی ولی همه چیز رو نگی تا من همینطور ندونسته بمونم یا اینکه میتونی دوباره مثل یه خواهر بامن مثل قبلن صحبت کنی و...
درسته! می دونم دیگه هیچ بهم اعتماد نداری می دونم ارزشم خیلی پیش تو اومد پایین می دونم که دیگه منو مثل برادرت قبول نداری ولی....
برای همین بود که بهت گفتم شب بیا برام صحبت کن چون خیلی دلم برای خودت و حرفات تنگ شده بود ولی گفتی نمی تونم خلاصه خیلی حالمو گرفتی ....
ولی...
دیگه نمی دونم چی بنویسم .
--------------------------------------------------------
شعر یعنی بهترین مردو زن
دوست یعنی وحشت تنها شدن
دست یعنی هدیه ای از ته دل
عشق یعنی قایقی مانده به گل
بوسه بوسه بوسه یعنی زلزله
بوسه بوسه بوسه یعنی فاصله
خنده خنده خنده یعنی حادثه
گریه گریه گریه یعنی فاجعه
رود یعنی چشم خیسی پشت در
چشم یعنی آلبومی از یک سفر
روح یعنی شوق رفتن تا سحر
نور یعنی بازی از سر باز از سر
بوسه بوسه بوسه یعنی زلزله
بوسه بوسه بوسه یعنی فاصله
خنده خنده خنده یعنی حادثه
گریه گریه گریه یعنی فاجعه
ابر یعنی حسرت یک روز خوب
خوب یعنی لحظه پیش از غروب
بغض یعنی آخر حسرت کشی
آه یعنی فصل پروانه کشی
جا یعنی زیر باران چتر باز
جفت یعنی سایه یک سرو ناز
بوسه بوسه بوسه یعنی زلزله
بوسه بوسه بوسه یعنی فاصله
خنده خنده خنده یعنی حادثه
گریه گریه گریه یعنی فاجعه
----------------------------------------------
این صفحه رو فقط برای شما درست کردم . پس آدرسشو برای کسی نفرست . ممنون می شم.خلاصه اگه ندیدمت خداحافظ
ولی تا دوسه روز دیگه حتماً می یام .اگه در این رابطه می خواهی دعوام کنی یا چیزی بهم بگی برام آف بزن یا میل بزن خلاصه هر طور دوست داری
راستشو بگو از اول چه جوری در باره من فکر می کردی حالا چه طور فکر می کنی؟؟